....$$=$+$....

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را تغییرنیافتنی است،شهامتی تا تغییر دهم آنچه را می توانم و دانشی تا بدانم تفاوت آن دو را

....$$=$+$....

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را تغییرنیافتنی است،شهامتی تا تغییر دهم آنچه را می توانم و دانشی تا بدانم تفاوت آن دو را

به دل بسپار...

قطعه ای از گوته:

تفکیر نامه:

گوش کن تا از من پند نکو بشنوی،پنج چیز است که پنج چیز از آن نزاید، دلی که خانه غرور است، کانون محبت نشود، یاران دوران سفلگی نکو خویی ندانند و تنگ نظران ره به بزرگی نبردند. حسودان بر جمال و کمال جز به چشم تنگی ننگرند و دروغگویان  از کسی وفا و اعتماد نبینند. این سخنان را به دل بسپار تا در زندگانیت به کار آیند.

کاری کن که رخ دهد!!!!

شیوانا از مقابل مدرسه ای عبور میکرد پسر جوانی را دید که غمگین و افسرده بیرون مدرسه به درختی تکیه کرده و به افق خیره شده است، شیوانا کنار او رفت و جویای حالش شد،پسر جوان گفت:" حضور در این مدرسه نیاز به پول زیادی دارد ولی پدرم فقیر است و نمیتواند از پس مخارج تحصیل من بر آید با مدیر مدرسه صحبت کردیم و او گفته است به شرطی میتوانم رایگان در این مدرسه تحصیل کنم که بتوانم در امتحانات درسی، در تمام دروس بالاترین نمره را به دست آورماما این درسها سخت است و با خودم میگویم که این اتفاق هرگز نمیتواند رخ دهد،برای همین به ناچار باید تحصیل را ترک کنم" شیوانا نفسی عمیق کشید و گفت:" یعنی تو قبل از انجام آزمون شکست را پذیرفته ای و از پذیرفتن آن غمگین هم شده ای؟؟!!!!!!!!دلیل این تسلیم و واگذاری مبارزه هم تنها این است که این اتفاق یعنی پیروز شدن، افتادنی نیست!!!!!!!!!!!!!!!! خب اینکه کاری ندارد! راهی پیدا کن و اگر پیدا نمیشود راهی بساز که این اتفاق بیفتد، کاری کن که این چیزی که میخواهی رخ دهد به جای دست روی دست گذاشتن و قبل از آزمون از تلاش دست کشیدن سعی کن با چنگ و دندان از چیزی که به آن علاقه داری دفاع کنی و اتفاقی را که دوست داری

 رخ دادنی سازی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 اگر سرنوشت تو به رخ دادان این اتفاق بستگی دارد، خب کاری بکن که رخ بدهد!!!!!!!!!!!!"

 سپس شیوانا دست بر  شانه های پسر جوان کوبید و گفت:" انسان قوی وقتی به مانعی بر میخورد تسلیم نمیشود یا راهی پیدا میکند که از آن مانع عبور کند و اگر این راه پیدا نشد آن راه را میسازد !!

برخیز و راه پیروزی خود را بساز و اتفاقی را که بقیه محال میدانند

رخ دادنی کن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همون جایی که هستم باید باشم!!!

روزی مردی که خود را بسیار صاحبدل و اهل معرفتمیدانست وارد دهکده شیوانا شد. یک راست نشانی مدرسه را گرفت و درست وسط کلاس درس ، کنار شیوانا نشست و به او خیره شد. شیوانا لبخندی زد و خیر مقدمی گفت و جویای احوالش شد. اما آن فرد با غرور گفت:"من سن وسالم از تو بیشتر است و سال ها به کسب دانش و معرفت مشغول بوده ام واکنون قصد دارم به قله بلند آن کوه بروم و به خدا نزدیک تر شوم..."

شیوانا با تبسم از او پرسید:"اگر به قله رسیدی و چیزی جز قله و ابر و برف ندیدی چه میکنی؟

مرد غریبه با غرووووووووووووووور گفت:" دستانم را دور دهانم می گذارم و فریاد میزنم که آهای خدا تو کجایی؟!"

شیوانا با لبخند گفت:"زحمت زیادی نکش مطمئن باش جوابی که میشنوی این است که من پایین بین بندگانم هستم،تو کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟"