....$$=$+$....

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را تغییرنیافتنی است،شهامتی تا تغییر دهم آنچه را می توانم و دانشی تا بدانم تفاوت آن دو را

....$$=$+$....

خداوندا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را تغییرنیافتنی است،شهامتی تا تغییر دهم آنچه را می توانم و دانشی تا بدانم تفاوت آن دو را

زندگی ما به دیگران پیوند خورده...

این یه وبلاگه که فقط میخوام خاطره هامو  بنویسم و هر چیزی که یادم میادو  بنویسم برای کسایی که میبینم.. برای کسایی که دوست دارم و بیشتر از همه برای خودم تا بتونم 2 سال مونده در دانشگاه سمنانو به بهترین نحو بگذرونم، یه نیروی محرکه به سمت موفقیت..

من همیشه با آدمای جدید دوست میشم تا از فکراو کارای درستشون یاد بگیرم، امیدوارم هر چی که یادگرفتمو به بقیه یاد بدم دوست دارم از تجربیات همدیگه استفاده کنیم تا بتونیم موفق بشیم، در نهایتم امیدوارم این وب پربشه ار خاطره های ترش و شیرین دوران دانشجویی..

وقتی برای دیگران تولید خوشبختی میکنیم قسمتی از خوشبختی نصیب ما میشود..

 اینم باید بدونیم خدا همیشه راه های خیلی زیادی رو جلوی پای بنده هاش قرار میده، فقط باید از فرصتامون خوب خوب استفاده کنیم و هیچ وقتم از رحمت خدا ناامید نشیم،چون بالاخره همه مسائل درست میشه!!! 


نظرات 3 + ارسال نظر
وندا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ http://ferekanse-no.blogfa.com

سلام
ببخشید دیر اومدم،خونه نبودم.
دیشب مسجد جات خالی بود.


بوس بوس

امین(قلبهای اندوهگین) چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:31 ب.ظ http://kolbe2eshgh.blogfa.com

سلام عزیزم خوشحالم که خوشت اومد و تشکر از اینکه اومدی و منت رو سرمن گذاشتی ۷تا دعات کردممنم به یادت بودم اتفاقا نذری داشتیم به جات هم زدم انشالله حاجاتت رو بگیری

مرسی.. لطف داری منم به یادت بودم

وندا چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:27 ب.ظ http://ferekanse-no.blogfa.com

سلام،خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

الان داشتم اون کیف سنتیم رو جابجا می کردم یاد صلواتی افتادم

یادته اون روز دیر کرده بودیم یقه ما رو گرفت که تا الان کجا بودیدو..................
می خواست ما رو بپیچونه منم حالشو گرفتم
بنده خدا داشت سیگار می کشید از بس من سرفه کردم حرف اومد چشماشو گرد کرد و گفت چته منم با اعتماد به نفس کامل تو چشماش نگاه کردم و گفتم دود سیگار اذیتم می کنه
اونم دیگه دعوامون نکرد گفت برین کلاس

سلام خوبم جدی راست میگی اومدم تو وبت بنویسم ارور داد .. خوب خوب اون روزو یادمه... بیچاره بعد منو نگاه کرد که باهاش همدردی کنم منم بهش لبخند زدم.. دلم براش تنگ شده واقعا کاش اومدم شمال بریم ببینیمش .. صابی بیا بریم دستمالت میکنم.. صابی جونی میدونی نمیدونستم تو تابستون چیکار کنم خیلی حالم گرفته بود شمالم که نشد قبل ماه رمضون بیام راستی آتیش پاره ی من ولی 0 کس جای صلواتی رو نمیتونه پر کنه کیه که تو نصف زمان کلاسش بخواد ما رو بخندونه و بهمون روحیه بده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد